غزلغزل، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

یادداشت هایی برای غزل

غزل و عکس هایش( 2)

غزلم بازم عمه ازت عکسهای مختلف گرفته که هر بار که برسم چندتایی رو می گذارم در ضمن غزل جان در این روز ها برای شما حریره بادام  و فرنی را شروع کرده اند که خوردن شما دیدنی است دو دستی کاسه را نگه می داری و گاهی اوقات کاسه را طرف دهانت می بری و می خواهی با کاسه غذایت را بخوری و مرتب قاشق و لبه کاسه را به لثه هایت می کشی. ...
30 ارديبهشت 1391

خوش آن‌که ز روی تو دلش رفت ز دست

غزل جان امروز روز بزرگداشت سعدی بود، برای همین غزلی از سعدی برات میزارم، امیدوارم وقتی بزرگ شی با شعر و ادبیات انس بگیری. ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود                 وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود   من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او               گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون            پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان     &...
19 ارديبهشت 1391

غزل و عکس هایش

غزل جان عمه خیلی لباس و کوله ارتشی رو دوست داره برای همین هم تو رو آماده کرده و برای یادگاری چند تا عکس ازت گرفته . ثبت در تاریخ:  غزل جون مامانی دو روز است که لعاب برنج رو مامانت برات شروع کرده و تو دوست داری قاشق رو خودت بگیری و باید بزور قاشق رو از دستت بگیرد تا قاشق بعدی را دهانت کند. بقیه عکسها در ادامه مطلب غزلم کوله خوردنی نیست غزلی مامان زورت نمیرسه که میخوای بلند کنی کوله رو نمی دونم چه چیزی توجه تو رو اینقدر جلب کرده راستی دست عمه فاطمه درد نکنه با عکساش دعا میکنم یک روز یک دوربین خوب بخره ...
18 ارديبهشت 1391

دماوند

غزل جان جمعه(8ام) رفته بودیم کنار رودخانه گلدشت دماوند. اینم چند تا از عکس های شما:                         بقیه عکس ها در ادامه ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------- ثبت در تاریخ : غزل جان شما روزشنبه 9اردیبهشت91 ساعت 22:50 خونه ما برای اولین بار کامل غلت زدی که بابایی فیلمشو گرفت.(البته به سختی و کلی سعی کردی تا دستتو از زیرت برداری که بالاخره تونستی گلم) ...
11 ارديبهشت 1391

غزل و حیاط

غزل جان امروز بعد از اینکه از کوه برگشتیم توی حیاط خانه چون باران اومده بود و خیلی سرسبز شده بود تصمیم گرفتیم تو رو تو باغچه خانه بگذاریم تا باغچه را هم تجربه کنی و چند تا عکس عمه ازت بگیره اینم شما و حیاط خونه بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
31 فروردين 1391

ای هدیه از سوی خدا

  سلام غزلم که دلم برات یه ذره شده بابایی یه سایت هست بنام دفر اشعار من - سیمین ساق در باره ات شعر نوشتم یکی از دوستای شاعری که اونجا پیدا کردم بنام آقا رضا فلاح دیدم امروز یه شعر در باره تو از قول من گفته که خیلی خوشم اومد تصمیم گرفتم بذارمش اینجا: ای غزل ای هدیه از سوی خدا ای تو تنها عشق من در لحظه ها     ای صدایت بهترینِ نغمه ها نقش تو نقشی ز آیات خدا   ای که ناز خنده ات دل می برد چشم آهویت ز ما دل می برد   ای که آغو گفتنت مستم کند زندگی بر کام و بر هستم کند   گریه ات آتش به جانم می زند نیشتر کآن بر روانم می زند   ای غزل چشم س...
23 فروردين 1391
1